اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن یا ایّها العزیز ! أبانا ! قبول کن
آهی در این بساط به غیر از امید نیست یا نا امیدمان ننما یا ، قبول کن
نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم..
اما
ایـــــــــــــن روزها...
به لطـــــــــــفِ تــــــــــو...
انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم....!!!!
چند گویی قصه ی ایوب و صبر او بس است
بیش از این ما صبر نتوانیم آن ایوب بود...
نمی گویم کجا در ناکجایی
بگو جانا، بگو جانا، کجایی
شب و روز از دل سرگشته پرسم
تو ای پیدای ناپیدا کجایی
اللهم عجل لولیک الفرج
چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی
به تبسّمی ، نگاهی ، گرهی ز دل گشائی
به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت
که تو پاک تر آز آنی که درون واژه آئی
انصاف نیست…
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی…
و آنقدر بزرگ باشد…
که نتوانی آن کسی را که دلت می خواهد حتی یک بار ببینی...
هر شب به یادت ای ماه
از سینه می کشم آه
کی میرسی تو از راه ؟
ه