سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

 دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

 دایم گل این بستان شاداب نمی?ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی 

دیشب گله زلفش با باد همی?کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی 

صد باد صبا این جا با سلسله می?رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

 مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

 یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

 ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

 ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

 در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی 

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

 زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی 

 

 






تاریخ : جمعه 96/7/28 | 2:31 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

نگارا! جسمت از جان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
 جمال یوسف مصرى شنیدى؟
تو را خوبى دو چندان آفریدند
 ز باغ عارضت یک گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند
 غبارى از سر کوى تو برخاست
وزان خاک، آب حیوان آفریدند
 غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون، لعل و مرجان آفریدند
 سراپایم فدایت باد و جان هم
که سر تا پایت از جان آفریدند
 ندانم با تو یک دم چون توان بود؟
که صد دیوت نگهبان آفریدند
 دمادم چند نوشم دُرد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند
 ز عشق تو عراقى را دمى هست
کزان دم روى انسان آفریدند 






تاریخ : جمعه 96/7/28 | 2:30 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

 

صد هزاران اولیا، روى زمین
 از خدا خواهند مهدى را یقین
 یا الاهى، مهدیم، از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
 مهدى هادیست تاج اتقیا
بهترین خلق برج اولیا
 اى ولاى تو معین آمده
بر دل و جانها همه روشن شده
 اى تو ختم اولیاى این زمان
وز همه معنى نهانى، جان جان
 اى تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ?عطارت? ثناخوان آمده

 

 






تاریخ : جمعه 96/7/28 | 2:28 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
 صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
 چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
 دل بى‏بهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها
 به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
 به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفلها
 شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
 اگر دانستمى کویت، به سر مى‏آمدم سویت
خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها
 چو بینى حجت حق را، به پایش جان فشان اى فیض!
متى ما تلق من تهوى، دع الدنیا و اهملها 






تاریخ : جمعه 96/7/28 | 2:26 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

ما عاشق بی قرار یاریم همه
بر درد فراق او دچاریم همه
از پای به جان او نخواهیم نشست
تا سر به قدومش بسپاریم همه






تاریخ : پنج شنبه 96/7/27 | 4:31 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

تا نقش تو هست نقش آیینه ما
بوی خوش گل نشسته در سینه ما
در دیده بهار جاودان می شکفد
با یاد تو ای امید دیرینه ما






تاریخ : پنج شنبه 96/7/27 | 4:29 عصر | نویسنده : s | نظرات ()


افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم






تاریخ : پنج شنبه 96/7/27 | 4:26 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست
ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم






تاریخ : پنج شنبه 96/7/27 | 4:24 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

گفتند که تک سوارمان در راه است
از اول صبح چشممان بر راه است
از یازدهم دوازده قرن گذشت
تا ساعت تو چقدر دیگر راه است ؟






تاریخ : پنج شنبه 96/7/27 | 4:23 عصر | نویسنده : s | نظرات ()

به ذهن شبزده من ظهور کن مهتاب
ز دشت تیره ظلمت عبور کن مهتاب
دلم گرفته نگارم ، ببین که تاریکم
به خاطر دل عاشق ظهور کن مهتاب






تاریخ : پنج شنبه 96/7/27 | 4:21 عصر | نویسنده : s | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.